در هیاهوی خاموش کوچهها، جایی که سنگها زبان بستهاند و خاک، شاهد رازهای کهن روزگار است،
سینهای از درد لبریز است که گویی هر ذره از آن، آتشی در دل تاریخ افروخته. صدای ما، نه زخم گلایه که ترنمی است بر گوشهای سنگین وطن، اما چه بیپاسخ ماندهاند آنانی که باید پژواک این نوا باشند.
منزل مقصود، به وسعت بیکرانهای است که پای خسته، آبلهدار و دل هراسناک ما را میخواند.
و در این میان، آسمان گشوده است خوان کرامت خویش را، اما نگاهی کوتاه و دستی نارسایی ما به سوی آن نمیرود، که این خاکنشینان به دانههای تلخ زمین و زمان خو کردهاند.
در این قافلهٔ عقبمانده، عصا، رهسپارتر از پایهای مردمان ماست؛ که گویی فتنههای دیروز، بر امید سبز امروز سایه افکنده است. و حتی شادیمان، در آغوش نالهای غریب آرمیده است؛ هوایی که با نوای ماتم عجین گشته و از اشکها دردناک است.
طبیبی که آمد، نسخه ای به درمانی نگشود جز زهر اجل، که گویی تقدیر ما در این تاریکی مُهر شده است.
اما دل به امید ذات ذوالجلال است، که دعای ما روزی مستجاب خواهد شد، و بخت سیاه ما در آفتاب رحمت او روشن خواهد گشت.
محمود!
عشق راهی است که اوراق گلبرگ هایش سختتر و زخمه زننده تر از خارهایش است، اما چشمی که به لقای ماه دوخته، جز بر معشوق، نخواهد افتاد؛ که عاشق، جز سختی، چیزی بر دل نمینشاند..
در خاک خفته کوچه و پس کوچه های ما
آتش گرفته سینه ای درد آشنای ما
بر گوش سنگ سنگ وطن ما صدا شدیم
اما ز همراهان نشنیدن صدای ما
راه است دور و منزل مقصود ناتمام
دل در هراس و آبله گل کرده پای ما
خوان کرم کرامت خود را گرفته است
رزق حلال رفته به طرف سمای ما
از دست این عقب نگری های فتنه خیز
سبقت گرفت یک قدم از ما عصا ما
حتا به روز شادی ما اشک و ناله است
از بسکه خو گرفته به ماتم هوای ما
بهر علاج بخت سیه سوزی مان طبیب
بنوشته است زهر اجل را دوای ما
قربان ذوالجلال یت ای ذات کردگار
کی مستجاب میشود آخر دعای ما
محمود عاشقی چقدر سخت بوده است
رو بر نه تافت بار دگر مه لقای ما
----------
شاعر و نويسنده: احمد محمود امپراطور
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem